ژان دیولافوا درباره کاخ آپادانای شوش چه گفت؟

گفته های ژان دیولافوا درباره کاخ آپادانای شوش
گفته های ژان دیولافوا، باستان شناس فرانسوی، درباره نابودی مجسمه گاو سنگی کاخ آپادانای شوش، سندی صریح و تکان دهنده از رویکرد منفعت طلبانه و گاه تخریب گرانه هیئت های باستان شناسی اروپایی در ایرانِ دوران قاجار است. این اعتراف، نه تنها پرده از عملی وندالیستی برمی دارد، بلکه به ما یادآوری می کند که چگونه بخش های ارزشمندی از میراث فرهنگی ایران در جریان کاوش های به ظاهر علمی، قربانی غارت و تخریب شد.
کاخ آپادانای شوش، یادگاری باشکوه از تمدن درخشان هخامنشی، در طول تاریخ پرفرازونشیب خود، بارها با ویرانی و احیا روبه رو شده است. این بنا که زمانی کاخ زمستانی پادشاهان بزرگی چون داریوش اول بود، پس از قرن ها مدفون شدن در زیر خاک، در اواسط قرن نوزدهم میلادی مورد توجه باستان شناسان اروپایی قرار گرفت. این دوره، سرآغازی برای فصلی جدید در تعامل ایران با باستان شناسی جهانی بود؛ تعاملی که در کنار کشف و شناسایی آثار بی بدیل، متأسفانه سایه سنگین غارت و خروج غیرقانونی میراث فرهنگی را نیز بر خود دید. در این میان، گفته های صریح مادام ژان دیولافوا، همسر مهندس و باستان شناس فرانسوی مارسل اوگوست دیولافوا، به عنوان یکی از مهم ترین اسناد تاریخی، ماهیت این تعاملات را آشکار می سازد. این مقاله با تمرکز بر گفته های ژان دیولافوا درباره کاخ آپادانای شوش، به تحلیل عمیق این رویداد و پیامدهای آن برای میراث فرهنگی ایران می پردازد و ابعاد تاریخی و فرهنگی این حادثه را تبیین می کند.
ژان دیولافوا: کاوشگر، سفرنامه نویس، یا غارتگر؟
ژان دیولافوا (Jeanne Dieulafoy)، متولد ۱۸۵۰ و متوفی در ۱۹۱۶ میلادی، بانویی فرانسوی بود که نامش با کاوش های جنجالی شوش گره خورده است. او همسر مارسل اوگوست دیولافوا (۱۸۴۳-۱۹۲۰)، مهندس راه و ساختمان و باستان شناس فرانسوی بود. این زوج، در قالب هیئت های کاوشگر فرانسوی، سه بار به ایران سفر کردند که مهم ترین آن ها بین سال های ۱۸۸۴ تا ۱۸۸۶ میلادی صورت گرفت و متمرکز بر منطقه باستانی شوش بود. ژان دیولافوا در این سفرها تنها یک همراه نبود؛ او مشاهدات، یادداشت ها و یافته های باستان شناسی همسرش را با دقت ثبت می کرد و حاصل این کوشش ها در دو کتاب ارزشمند با نام سفرنامه دیولافوا در ایران، شوش و کلده و ایران، کلده و شوش منتشر شد. این سفرنامه ها، که دربرگیرنده جزئیات بسیاری از زندگی مردم، فرهنگ ایرانی و البته عملیات باستان شناسی است، منبع دست اولی برای شناخت رویدادهای آن دوران محسوب می شود.
در آن زمان، دیدگاه غالب اروپاییان نسبت به میراث فرهنگی مشرق زمین، به شدت تحت تأثیر انگیزه های استعماری و منفعت طلبانه قرار داشت. این نگاه، اغلب با نوعی برتری جویی فرهنگی همراه بود و میراث تمدن های باستانی را نه امانتی برای بشریت، بلکه کالایی قابل تملک برای نمایش در موزه های غرب می پنداشتند. هیئت های باستان شناسی، در کنار فعالیت های علمی، غالباً با این ذهنیت وارد کشورهای شرقی می شدند که می توانند آثار ارزشمند را برای «حفاظت بهتر» یا «مطالعات عمیق تر» به موزه های خود منتقل کنند. این رویکرد، بستر را برای اقداماتی فراهم آورد که امروزه از آن با عنوان غارت فرهنگی یاد می شود. ژان دیولافوا، اگرچه خود کاوشگر اصلی نبود، اما مشاهدات و روایت هایش از این رویدادها، به ویژه اعتراف صریح او، نقش او را نه تنها به عنوان یک سفرنامه نویس، بلکه به عنوان شاهدی بر یک دوره تلخ از غارت میراث فرهنگی، برجسته می سازد.
کاوش های شوش و معمای کاخ آپادانا: پیش درآمدی بر یک اعتراف
شوش، یکی از کهن ترین سکونتگاه های بشر و پایتخت باستانی تمدن عیلام و سپس پایتخت زمستانی امپراتوری هخامنشی، از دیرباز مورد توجه مورخان و باستان شناسان بوده است. اهمیت این منطقه به حدی بود که از قرن نوزدهم میلادی، پای کاوشگران خارجی به آن باز شد. فرانسوی ها با امضای قراردادهایی با دولت قاجار، امتیاز انحصاری کاوش در شوش را به دست آوردند. این قراردادها که غالباً در شرایط نابرابر و با فشار سیاسی بر دولت ایران تحمیل می شدند، حق تملک بخش قابل توجهی از آثار مکشوفه را به هیئت های فرانسوی می دادند. کاخ آپادانای شوش، که توسط داریوش بزرگ بر روی تپه شوش بنا شده بود، یکی از مهم ترین اهداف این کاوش ها بود. این کاخ با تالارهای ستون دار عظیم و تزئینات باشکوه، نمادی از عظمت معماری و هنری دوران هخامنشی محسوب می شد.
هیئت فرانسوی به سرپرستی ژاک دومورگان (Jacques de Morgan) و در دوره ای پیش از آن توسط مارسل دیولافوا، به کاوش در این منطقه پرداختند. یکی از اقدامات قابل توجه و بحث برانگیز این هیئت، ساخت قلعه شوش (قلعه فرانسوی ها) بود. این بنا که با خشت و آجر و به سبک معماری قرون وسطی ساخته شد، نه تنها محلی برای اقامت باستان شناسان، بلکه مهم تر از آن، انباری مستحکم برای نگهداری و محافظت از آثار مکشوفه پیش از انتقال به فرانسه بود. این قلعه، خود سندی از عزم راسخ فرانسوی ها برای خروج آثار از ایران است. در طول این کاوش ها، اشیای بی شماری از جمله کتیبه های میخی، سفالینه ها، مجسمه ها، نقش برجسته ها و سرستون های سنگی و لعاب دار کشف شد. بسیاری از این آثار، از جمله کتیبه معروف داریوش بزرگ، که اطلاعات حیاتی درباره ساخت کاخ آپادانا را در بر داشت، به موزه لوور در پاریس منتقل شدند و امروز بخش های بزرگی از میراث شوش را در این موزه می توان مشاهده کرد.
اعتراف تلخ: گفته های صریح ژان دیولافوا درباره مجسمه گاو سنگی آپادانا
در میان تمام مستندات تاریخی که به تاراج میراث فرهنگی ایران توسط بیگانگان اشاره دارد، یادداشت های ژان دیولافوا به دلیل صراحت و بی پرده بودن اعتراف او، جایگاه ویژه ای دارد. او به صراحت از اقدام خود در تخریب یک اثر باستانی بی نظیر سخن می گوید؛ روایتی که دل هر علاقمند به تاریخ و فرهنگ این سرزمین را به درد می آورد. متن دقیق و کامل این اعتراف که در سفرنامه او آمده، چنین است:
دیروز گاو سنگی بزرگی را که در روزهای اخیر پیدا شده است با تاسف تماشا می کردم. نزدیک دوازده هزار کیلو وزن دارد! تکان دادن چنین توده ی عظیمی ناممکن است. بالاخره نتوانستم به خشم خود مسلط شوم، پتکی به دست گرفتم و به جان حیوان سنگی افتادم. ضربه های وحشیانه به او زدم. سرستون در نتیجه ی ضربه های پتک مانند میوه ی رسیده از هم شکافت. یک تکه سنگ بزرگ از آن پرید و از جلوی ما رد شد، اگر با چالاکی خودمان را کنار نمی کشیدیم پایمان را خرد می کرد.
تحلیل جزئیات این نقل قول، ابعاد مختلف این فاجعه فرهنگی را روشن می سازد. جمله «تکان دادن چنین توده عظیمی ناممکن است» نشان دهنده بن بست هیئت کاوش در انتقال این شیء گران بها بود. به جای تلاش برای مستندسازی دقیق، محافظت در محل، یا به کارگیری روش های جایگزین که در آن زمان شاید دشوار اما نه غیرممکن بود، گزینه تخریب انتخاب شد. این خود گواه بر آن است که هدف اصلی، انتقال اثر به فرانسه بوده و نگهداری آن در ایران، حتی به قیمت نابودی، در اولویت نبود.
بیان «نتوانستم به خشم خود مسلط شوم» از سوی دیولافوا، تحلیلی روانشناختی و اخلاقی را ضروری می سازد. آیا این خشم، ناشی از ناتوانی در غارت و تصاحب کامل یک اثر بی همتا بود؟ آیا این سرخوردگی از عدم دستیابی به «غنیمتی» بزرگ، منجر به واکنش ویرانگرانه شد؟ این عبارت، بیش از هر چیز، نمایانگر رویکردی مالکانه و نه صرفاً علمی است که در آن، عدم امکان بهره برداری کامل، به تخریب مطلق می انجامد.
«پتکی به دست گرفتم و به جان حیوان سنگی افتادم. ضربه های وحشیانه به او زدم» اوج بی احترامی و وندالیسم نسبت به یک اثر هنری و باستانی بی نظیر را به تصویر می کشد. این عمل، نه از سر تصادف یا بی احتیاطی، بلکه یک اقدام عمدی و خصمانه علیه شیئی است که قرن ها نمادی از هنر و تمدن بوده است. تصویرسازی او از سرستون که «مانند میوه رسیده از هم شکافت» تلاشی برای عادی سازی یا حتی توجیه این عمل تخریبگرانه است، گویی که این سنگ، ماده ای بی جان و بدون ارزش ذاتی برای او تلقی می شده است.
پیامدهای این اقدام، هم در کوتاه مدت و هم در بلندمدت برای میراث فرهنگی ایران فاجعه بار بود. در همان لحظه، یک اثر هنری بی نظیر و جایگزین ناپذیر، از بین رفت. در بلندمدت، این عمل و نمونه های مشابه آن، زخم عمیقی بر پیکره حافظه تاریخی ملت ایران بر جای گذاشت و دیدگاه مردم و حاکمان ایران را نسبت به همکاری های باستان شناسی با خارجی ها تا مدت ها با بدبینی و سوءظن همراه ساخت. مجسمه های گاو سنگی، بخش جدایی ناپذیری از معماری باشکوه هخامنشی بودند و ارزش هنری و تاریخی آن ها، فراتر از وزن و ابعادشان بود. از بین رفتن این اثر، به معنای از دست دادن بخشی از پازل تمدنی است که دیگر هرگز نمی توان آن را به طور کامل بازسازی کرد.
بازتاب و پیامدها: میراث غارت و درس هایی برای آینده
اعتراف ژان دیولافوا، نقطه عطفی در تاریخ کاوش های باستان شناسی در ایران است. این گفته ها، سندی قطعی و انکارناپذیر از رویکرد غارتگرانه برخی از هیئت های باستان شناسی خارجی در دوران قاجار به شمار می رود. این واقعه، نه یک حادثه منفرد، بلکه نمادی از سیاست های گسترده تری بود که در آن قدرت های استعماری، میراث فرهنگی ملت ها را به مثابه کالایی برای نمایش قدرت و غنای خود در موزه های پایتخت هایشان می پنداشتند.
این رویدادها، تأثیر عمیقی بر دیدگاه ایرانیان نسبت به تعاملات فرهنگی و باستان شناسی با کشورهای خارجی گذاشت. حس عدم اعتماد و تلخ کامی ناشی از از دست دادن آثار ملی، موجب شد تا دولت و مردم ایران با احتیاط بیشتری به همکاری های آتی نگاه کنند. این تجربیات تلخ، زمینه ساز شکل گیری قوانین و مقررات سخت گیرانه تری برای حفاظت از میراث فرهنگی در ایران شد. در دهه های بعدی، با تأسیس نهادهایی مانند اداره باستان شناسی ایران و تربیت متخصصان داخلی، تلاش شد تا کنترل بیشتری بر کاوش ها اعمال شود و از خروج بی رویه و تخریب آثار جلوگیری به عمل آید.
مجسمه های گاو سنگی، که نماد قدرت و نگهبانی در معماری هخامنشی بودند، عنصری کلیدی در تالارهای بزرگ و دروازه های کاخ های باشکوه به شمار می رفتند. از دست رفتن یکی از این آثار بی نظیر، ضربه ای جبران ناپذیر به درک ما از شکوه و عظمت کاخ آپادانا و هنر هخامنشی وارد کرد. این واقعه در کنار دیگر موارد خروج یا تخریب آثار باستانی ایران، مانند انتقال بخش های عظیمی از تخت جمشید و دیگر محوطه های باستانی به موزه های غربی، همواره به عنوان یادآوری دردناک از آسیب پذیری میراث فرهنگی در برابر طمع و بی مسئولیتی باقی خواهد ماند.
واقعه مجسمه گاو سنگی آپادانا، تنها نمونه ای از سوءاستفاده های فرهنگی است که در دوران ضعف دولت مرکزی ایران رخ داد. مطالعه این حوادث، نه تنها برای آگاهی از تاریخ، بلکه برای عبرت گرفتن و تقویت عزیمت ملی برای پاسداری از میراث فرهنگی ارزشمند کشور، حیاتی است. این درس ها به ما می آموزند که حفظ هویت ملی، تنها با شناخت دقیق گذشته و دفاع قاطعانه از آن ممکن است.
کاخ آپادانای شوش امروز: شکوهی نیمه تمام
امروز، کاخ آپادانای شوش به عنوان یکی از مهم ترین سایت های باستان شناسی ایران، در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسیده و نمادی از عظمت تمدن هخامنشیان است. بقایای این کاخ، با ستون های سر به فلک کشیده و نقوش برجسته بی نظیرش، بازدیدکنندگان را به سفری در اعماق تاریخ می برد. با این حال، باید پذیرفت که آنچه امروز از کاخ آپادانا مشاهده می شود، تنها بخش کوچکی از شکوه از دست رفته آن است.
تلاش های گسترده ای برای حفظ، مرمت و معرفی آنچه از کاخ آپادانا باقی مانده است، صورت گرفته. تیم های باستان شناسی داخلی و بین المللی با دقت فراوان بر روی بقایای این کاخ کار می کنند تا لایه های بیشتری از تاریخ را رمزگشایی کنند. با این حال، نمی توان واقعیت تلخ را نادیده گرفت که بخش های عمده ای از آثار کشف شده این کاخ، از جمله کتیبه های مهم، سرستون های بی نظیر، و نقش برجسته های دیواری، اکنون در موزه های خارج از کشور، به ویژه موزه لوور در پاریس، نگهداری می شوند. این فقدان، همواره حسرت و اندوهی را در دل هر بازدیدکننده ایرانی بر جای می گذارد و یادآور گنجینه هایی است که از دست رفته اند.
بازدید از شوش و کاخ آپادانا، نه تنها فرصتی برای مشاهده یک بنای تاریخی باشکوه است، بلکه دعوتی است برای تأمل در تاریخ پیچیده تعاملات فرهنگی و چالش های حفظ میراث. گردشگران داخلی و خارجی با قدم گذاشتن در این محوطه باستانی، می توانند ابعاد مختلف این تاریخ، از شکوه دوران هخامنشی تا زخم های غارت و بی توجهی را تجربه کنند و از نزدیک با گستردگی تمدن ایران باستان آشنا شوند. این بازدید، فرصتی است برای تجربه مستقیم میراثی که با تمام کمبودهایش، همچنان پابرجاست.
نتیجه گیری: مسئولیت ما در قبال میراث فرهنگی
گفته های ژان دیولافوا درباره کاخ آپادانای شوش، تنها یک اعتراف تاریخی نیست؛ بلکه نمادی است از یک دوره تلخ در تاریخ تعاملات فرهنگی ایران با غرب، که در آن، مرزهای میان کاوش علمی و غارتگری محو گشت. این رویداد تلخ، که به از دست رفتن یک اثر هنری بی بدیل انجامید، لزوم آگاهی تاریخی و حفاظت همه جانبه از میراث فرهنگی کشور را بیش از پیش آشکار می سازد. مسئولیت ما در قبال این گنجینه های تاریخی، فراتر از تحسین زیبایی هایشان است؛ باید با شناخت دقیق گذشته و چالش های پیش روی میراثمان، به پاسداری از آن ها برخیزیم.
تاریخچه کاخ آپادانای شوش و سرنوشت تلخ برخی از آثار آن، درس های ارزشمندی برای نسل امروز و آینده دارد. این وقایع به ما یادآوری می کنند که هویت ملی و فرهنگی هر جامعه ای، ریشه در گذشته پربار آن دارد و حفاظت از این ریشه ها، وظیفه ای ملی و همگانی است. تجدید پیمان با گذشته، به معنای مطالعه دقیق، نقد هوشمندانه و دفاع قاطعانه از میراثی است که امانت دار آن برای آیندگان هستیم.
حفاظت از میراث فرهنگی، نه فقط برای نسل حاضر، بلکه برای تمامی نسل های آینده، برای شناخت ریشه ها و هویت ملی، و برای ارائه تصویری جامع و غنی از تمدن بشری، ضرورتی انکارناپذیر است. امید است با افزایش آگاهی و مسئولیت پذیری جمعی، دیگر شاهد تکرار چنین رویدادهای ناگواری نباشیم و میراث گران بهایمان، در امن و امان به آیندگان منتقل شود.